بهارهبهاره، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

بهار زندگیم

کادوهای و ل ن ت ا ی ن

کادوی عمه جون به بهاره کادوی بهاره به عمه جون  من وبابایی هم یه انگشترطلا به عمه جون دادیم که عکسشو یادم رفت بگیرم. کادوی من وهمسری به بهاره جون ودرآخرکادوی همسری به من یه انگشترجواهرزیبا که واقعامن وشرمنده خودش کرد      کادوی من به همسری رو نمیذارم چون درمقابل کادوی اون،کادوی من خودشو شطرنجی کرد     ...
28 بهمن 1391

و ل ن ت ا ی ن

من بی تو یک بوسه ی فراموش شده ام؛ یک شعر پر از غلط؛ یک پرنده ی بی آسمان یک نسیم سرگردان؛یک رویای نا تمام....................... امروز روز سپاس گذاری از خداوند است زیرا که عشق را آفرید تا یادمان باشد کسی هست برای عاشق بودن تا با تمام وجود به او بگوییم همسرم،عشقم،نفسم،همه زندگیم روزت مبارک واماای بهارعمرمن عشق بی پایان زندگیمون دختر عزیزم روزتوهم مبارک   آرزوی بهترین ها برای بهترین هایم   ...
26 بهمن 1391

بدون عنوان

سلامممممممممممممممممممممممممممممم ببخشیدعزیزدلم که دیر به دیر آپ می کنم خوب مامان دیگه چکارمیشه کرد واما..................... شنبه 30دی ماهمهمونامون ساعت 4:30صبح اومدن،این مهمونا که دوست بابایی به همراه خانومش    از ایزمیر ترکیه اومده بودن وموقع رسیدن تو خواب بودی ولی اونا یه سری به اتاقت زدن وتو رو که خواب بودی دیدن صبح که از خواب بیدار شدی وبهت گفتیم عمو مراد اومده با اینکه عمو مرادوتا حالا ندیده بودی وفقط از طریق وب دیده بودیش خیلی ذوق زده بودی هرچند زبون اونارو زیاد بلد نبودی ولی خیلی خوب باهاشون ارتباط برقرار کردی مخصوصا باعمو مرادکه گاها به اون می گفتی مرادامجا(به زبون استانبولی یعنی عمو مراد) این سه روزی که پیش ما...
5 بهمن 1391
1